کتاب ساکنان آسمان جلد 1 - نبرد تاج و تخت نوشتهی آرش عظیمی، داستان مایکل از خاندان مرلین و صاحب تاج و تخت است که از سرزمین مادریاش طرد شده و حالا باید جک هورستون را پیدا کند و تاج و تختش را پس بگیرد و با خدایان آناهلیشن بجنگد.
هر جلد مجموعهی ساکنان آسمان شامل داستانهایی دنبالهدار است. حوادث این مجموعه در دنیای شیاطین اتفاق میافتد و حاوی اتفاقات و کشمکشهایی مهیج و پر احساس است؛ البته فهم این کتاب نیاز به درک بالایی دارد و شاید لازم باشد چندینبار آن را مطالعه کنید تا به خوبی متوجه داستان شوید؛ اما اگر بتوانید مطالب آن را درک کنید، قطعاً عضوی از آن خواهید شد.
در بخشی از کتاب ساکنان آسمان جلد 1 - نبرد تاج و تخت میخوانیم:
دو سال از مرگ برادر رفیقمان الیاس میگذرد. اوایل، الیاس خیلی سخت با مرگ برادرش روبهرو شد و چند بار نزدیک بود خودش و ما را به کشتن بدهد؛ ولی زیباترین دختری که تا حالا دیدم یعنی کارلا، زنی که ما را دو سال پیش نجات داده بود، دوباره ما را از دست مردگان خلاص کرد.
دایی لوکاس دارد دنبال من میگردد؛ البته یک سال پیش با او دیدار کردم. او میخواست قبل از این که اتفاق بدی پیش بیاید، ما از اینجا رفته باشیم؛ ولی من قبول نکردم و از آنجا رفتم.
ما متوجه شدیم خون من قابلیت درمانی دارد؛ ولی شیوهی این درمان کمی سخت است و نیاز به بعضی از وسایل در پروتکت داریم. بنابرین من و توماس و کارلا به سوی پروتکت در نیویورک میرویم. راه زیاد طولانی نبود. در طول راه با هم حساب چهل تا زامبی را هم رسیدیم. ما برای استراحت به خانههای خرابه میرفتیم و در آنجا اگر چیزی برای ما مناسب بود، جمع میکردیم. یکی از روزها یک زامبی که انگار از اولین زامبیها بود به پناهگاه ما در سی کیلومتری شهر نیویورک میآید. ما نمیتوانستیم از سلاح گرم استفاده کنیم، چون صدای زیادی ایجاد میکرد و زامبیهای دیگر را به نقطهی صدا جذب میکرد.