کتاب صدیق اثر فرانسوا ولتر، از داستان ایرانی سه شاهزاده سرندیپ برگرفته شده است و زندگی فیلسوفی به نام صدیق را روایت میکند که در عهد عتیق در بابل زندگی میکرد.
ولتر در این کتاب آنچنان به موضوعات تاریخی و جغرافیایی داستانش پایبند نیست و مشکلات صدیق در واقع مسائل زمان خود ولتر را بازگو میکند. این کتاب با بهرهگیری از داستانی فارسی به اساس فلسفی زندگی انسانها اشاره دارد.
در بخشی از کتاب رمان صدیق میخوانیم:
صدیق چند فرسنگ که از قلعه عربوقد دور شد به ساحل یک رودخانه کوچکی رسید. او بطور دائم بخت بد خودش را نفرین میکرد و خودش را بصورت نمونه مجسم بدبختی تصور میکرد. در یک فاصله نه چندان دور مرد ماهیگیری را در ساحل رودخانه مشاهده کرد. مرد ماهیگیر روی چمن سبز کنار رودخانه نشسته و در حالیکه میلرزید بسختی قادر بود که تور ماهیگیریش را در دستان ناتوانش نگاه دارد. مرد بیچاره به آسمان نگاه میکرد و از بارگاه ملکوت طلب کمک داشت. او میگفت:
" من بدبختترین موجود زنده در این دنیای بزرگ هستم. این حقیقت بر هیچکس پوشیده نیست که هیچ تاجری در تمام کشور بابل بخوبی من نمیتوانست پنیر خامهای تولید کند. ولی من حالا از هر حیث بدبخت و درمانده شده ام. در بین تمام تجار پنیر در این مملکت، هیچ کس همسری به زیبائی، درایت و مهربانی زن من نداشت. ولی با خدعه و تزویر مرا از زندگی با او محروم کردند. من هنوز یک خانه روستایی محقر داشتم که حد اقل برای من سرپناهی بود. آنرا هم در جلوی چشمان خود من با خاک یکسان کردند. من حالا در یک دخمه زندگی میکنم و هیچ در آمدی بجز این ماهیگیری ندارم. ولی اخیرا حتی قادر نبودهام که یک ماهی بگیرم... ای تور ماهیگیری نگون بخت... من دیگر ترا در آب نخواهم انداخت. بعوض تو، من خودم را در آب خواهم انداخت که از شر این زندگی جهنمی خلاص شوم. "