کتاب نوبینایی به قلم محمدرضا زادهوش، مطالبی اثرگذار و دلنشین در باب خودشناسی و خودپژوهی دربردارد. خودپژوهی یک سلسله پرسش درباره خویشتن است.
جهان عرصه جنگهای تبلیغاتی است، تبلیغاتی که پیشینهای دیرین دارد و ما را نابینا و ناشنوا میکند. اصلاحگران به بینشها و تغییر دیدگاهها فرامیخوانند تا بیماریهای بزرگی همچون نابینایی و ناشنوایی درمان شود. یک تنفس مصنوعی برای حواس باطنی غرق شده در آب تبلیغات تا به نوبینایی و نوشنوایی بینجامد. طی طریق خودشناسی بدون این نوبینایی و ناشنوایی ممکن نیست. پس از این میتوان در پی جستوجوی خویش برآییم، آنچه را بر خود انبار کردهایم، کنار بزنیم و خود را بیابیم.
در بخشی از کتاب نوبینایی میخوانیم:
مردمانی از شغل مشتریها میپرسند. در پی یک کاسب لارج، با یک کارمند عالی رتبه هستند، و سرانجام مییابند، کارمندی که حاضر است خیلی زود و بدون نوبت، کار آنها را راه بیندازد، و کاسبی که حاضر است دست آنها را بگیرد. آنها به دنبال آرامش بخشان نیستند. آرامش، قابل تشخیص است؛ ولی آنها چیز دیگری میخواهند، اگر تو در پی آرامش هستی، باید جست وجوی خود را در مسیر آرامش هدایت کنی، آن وقت خیلی زود آنها را خواهی یافت، و آنان تو را راهنمایی خواهند کرد. هر کس همانی را مییابد که در جست و جوی آن است. بستگی دارد صبح که از خواب برمیخیزی، و شب هنگام که به خواب میروی، چه عینکی به چشم داشته باشی، کسی که کاری با نجار ندارد، نمیداند چند مغازه تجاری در شهر وجود دارد، او اگر بارها نیز از دم مغازه تجاری رد شود، میتواند آن را مشاهده نکند.