ر ... رمان نویس محبوب پس از سه روز گردش در کوهستان صبح زود بشهر وین برشت و در ایستاه راه آهن روزنامه ای خرید همینکه چشمش بتاریخ ان افتاد بخاطرش رسید که آن روز روز تولد اوست پیش خود فکر کرد که در چهل و یک سال از عمرش میگذرد ولی این فکر نه او را شاد و نه متاسف کرد . با نگاهی سر سری روزنامه را با سرو صدا ورق زد و سپس اتومبیلی کرایه کرد و بمنزلش رفت .