کتاب رمان آرزویم رویا است نوشتهی سید سعید بیاتی، داستان زندگی افشین را روایت میکند که همسر خود را از دست داده و تمام امیدش از بین رفته است.
در بخشی از کتاب رمان آرزویم رویا است میخوانیم:
سعید با حال نگرانی در جستجوی برادرش به همه جا سر میزد. از بیمارستانها تا کلانتریها. اما هیچ خبری از افشین نبود. خدای من یعنی افشین من کجاست؟ این صدای مادرش بود که به گریه و زاری افتاده بود. سعید جان برو برادرتو پیدا کن، ممکنه بلایی سر خودش بیاره. مادر جان نترسید هیچ مشکلی براش پیش نیومده. من همه جا رو گشتم ولی هیچ جا نبود. سعید باز ماشین رو روشن کرد تا به همراه پدرش به دنبال افشینی بروند که معلوم نیست کجاست.
مینا هم از این موضوع باخبر شده بود. به فکرش رسید که شاید سر مزار رویا باشد. به سعید زنگ زد و این موضوع را به او گفت. مینا درست فکرده بود. افشین کنار قبر رویا نشسته بود و فقط گریه میکرد. ساعت حدود 7.30 دقیقه بود که سعید به همراه پدرش به قبرستان رسیدند. سعید جان برو و برادرت را بیار میدونم اگه من بیام بیشتر زجرش میدم چون فکر میکنه من تو اتفاقی که برای همسرش افتاد مقصرم. پدر جون هرگز افشین این فکرو نکرده، شما هرگز نباید خودتونو ناراحت نکنید.