نوشته پشت جلد کتاب
«اصلا به فکرم نرسید بود که ممکن است او گوشی ا برداردپس او به ایران برگشته بود همان طور که قول داده بود می خواست تا در مراسم دایی شرکت کنه.شنیدن صدای او سبب شده بود که اشکهایم ارام ارام جاری شوددلم می خواست ساعتها به شنیدن صدای مهربان و کلام دلنشینش می نشستم خدا می دانست چقدر دلتنگ دیدن او وشنیدن حرفهای طنزامیز و شوخش بودم روزهای بسیاری بود که با خود می جنگیدم تا او و یادش را به فراموشی بسپارم امااین امر از توان من خارج بود دلم به سویش پر می کشید واتش حسرتی زیر پوستم می دوید و همه وجودم را گداخته وتب دار می کرد......»
قسمتی از متن کتاب:
با نگاهی به ادرسی که در دست داشتم مطمئن شدم که نشانی را درست امدهام پس اینجا خانه مورثی دایی بود همان خانهای که مادر خاطرات شیرین زیادی از ان داشت ودر ایام دلتنگی های خود بارها از اینجا حرف ده بود و هر بار هم با اشک وحسرت .
با یاد مادر اندوهی گنگ در جانم نشست کاش حالا مادر اینجاکنارم بود ان وقت هر دو با شادمانی از ابتدا تا انتهای کوچه باغ زیبایی را که پیش رو داشتم می دویدیم و اوای شادی سر می دادیم اما نه، مادر اینجا بوددر تمام سالهایی که من در کویت زندگی کردم او اینجا بود و از این بودن هم مسلما کمال رضایت را داشت اینجا زادگاه وطن او بود و چه کسی از بودن در وطن خود احساس رضایت نمی کند ؟
یک بار دیگر به نشانی نگاه کردم و بعد لبخند زنان ان را در کیف گذاشتم نسیم خنک وروح نوازی که می وزید به همراه خود عصر سکراور گلهای محبوبی ویاس را می اورد وشامه را نوازش می داد صدای گنجشک های شاد و سر مست که در میان شاخه های انبوه در ختان سرو و چنار غوغا بودند همهمهای مطبوع ورویای را ایجاد می کرد اینجا ایران بود زادگاه مادم و من احساس می کردم که در طول تمامی این سالهای دوری تا چه اندازه ارزوی دیدن این کشور را داشتم
خانه دایی در نیمه راه کوچه بود و حصار دور تا دور خانه با انبوه در ختان تاک و پیچکهای روندهای که با شیطنت به هر سو دویده وگاه سرکی کشیده بودند تزئین شده و منظره ای بدیع و زیبا را خلق بودند
رو به روی در کرم رنگ خانه که عاری از هر گونه گرد و غباری بود ایستادم وبا سرگردانی به اطراف نگریسم وهیچ زنگ یا کلونی که بتوان با ان به در کوبید و ساکنین خانه را از حضور منتظری در پشت در بسته با خبر کرد وجود نداشت با دقت به دور بر نگاه کردم شاید تمام ساکنین خانه با کلید در را باز می کردند اما ایا برای مواقع خاص همچون موقعیتی که من گرفتار ان شده بودم تدبیری نیندیشیده بودند؟