کتاب رمان فصل بادبادکها نوشتهی مهسا زهیری، دربارهی شیده تنها وارث خانوادهی بزرگ عمادزاده است که قبلاً ازدواج ناموفقی داشته و برادر جوانش را 5 سال پیش در یک حادثهی مشکوک از دست داده است.
حالا به نظر میرسد افراد متفاوتی با نیتهای مختلف قصد نزدیک شدن به او را دارند. داستان پیرامون راز مرگ شهرام و روابط پیچیدهی سه خانواده (شریک) ثروتمند است. در نهایت تصمیم شیده، زندگی او را در تقابل با شیوهی زندگی مادرش قرار میدهد.
در بخشی از کتاب رمان فصل بادبادکها میخوانیم:
همه مشغول گفتگو یا خوردن بودند. به هر طرف که نگاه میکردم یا سعیدپورها بودند یا نادریها. بقیه هم دوستهای مشترک این سه خانواده. نوید جوری بازوی آرام رو گرفته بود که انگار همین دیروز ازدواج کردند. حس میکردم تنها کسی که توی این ازدواجهای خانوادگی بازنده بود، من بودم.
نگاهم دوباره به طرف ایمان چرخید که حالا کنار پسر طرد شدهی سعیدپورها بود. آرام از میز عمههاش بلند شد و به سمتمون اومد. رو به الهام گفت: چرا اینجا نشستی؟
- خودتو کنترل کن!
- پاشو. بابا کارد داره.
الهام با اکراه بلند شد و به طرف پدرش رفت. مامان از کنار گوشم پرسید: چی شده شیده؟
- نمی دونم.
به میز انتهای سالن اشاره کردم و گفتم: بابا چطور این پسره رو راه داد؟
- با ایمان توی نمایندگی قطر شریک بود.