کتاب رمان کسی در من تنهاست نوشتهی فاطمه جابری فرد، دربارهی پنج زن است که زنجیره وار به هم متصل میشوند، زنانی که تجربههای بسیار متفاوتی از زندگی دارند اما یک ماجرا آنها را به هم پیوند میدهد.
اما صرف نظر از تأثیر انکار ناپذیر آدمها بر زندگی یکدیگر، این داستان راوی تنهاییِ انسانها در کنار هم است. مرزهایی در میان آدمهاست که آنها را همیشه از درک یکدیگر دور نگه میدارد و لاجرم جزیرهی تنهایی آدمها فتح نشده باقی میماند.
در بخشی از کتاب رمان کسی در من تنهاست میخوانیم:
دستمالش را که حالا خاک آلود و آفتاب خورده شده بود از روی زمین برداشت و تکاند. نگاهی به نقش قفس و پرندهی در حال پرواز در آسمان انداخت. احمقانه است که بیاندیشی تنها پشت میلهها میشود در قفس بود، آدمی را فکرها و احساسات و قدرتهای زیادی به بند میکشند. با خودش فکر کرد نمیخواهد آزادی را تا آن جا که به او مربوط است از مادر دریغ کند. میخواست قفس اندیشهاش را باز کند و تصویر مادر را از خانهی جلال بردارد و به سوی آسمان پر بدهد.