کتاب رمان عطر نفسات داستان دختری حساس و لجوج، اما در عین حال مهربان و خوش قلب است. ولی هورش یک پسر تنها اما در عین حال محکم و جسور است. این دو نفر با هم آشنا میشوند و اتفاقاتی جالب و هیجان انگیز برایشان میافتد.
اما در نهایت همه چیز به سر آغاز یک عشق ختم میشود؛ عشقی پاک و احساسی واقعی…
"وقتی با منی، دیگه هیچ غمی تو دنیا نیست
دستام رو بگیر، هیچ کی جز منو تو اینجا نیست
وقتی با منی، حس عاشقونهای دارم
ناتمومه من، هر چی خوبیات رو میشمارم
دستات که تو دستامه، غرق دلخوشی میشم
میخوام مال من باشی، میخوام بمونی پیشم"
در بخشی از کتاب رمان عطر نفسات میخوانیم:
سرش را در بالشت گرم و نرمش فرو کرد تا صدای داد و بیدادهای او را نشنود!
عادتش شده بود که هر روز با صدای داد و فریادهای او چشمهای خوابآلودش را باز کند.
_ هورش... بلند شو!
ساعت 7 صبحه! کلاس داری!