کتاب رمان پسران بد داستان سه دوست را روایت میکند که شدیداً دنبال احضار ارواح هستند، اما به اشتباه موجودات دیگری را به سمت خودشان فرا میخوانند.
در این میان به دلایلی که در داستان گفته میشود، این موجودات فقط به داروین پیله میکنند، به طوری که او هر کجا میرود یک داستان برایش پیش میآید. بعد از مدتی معلوم میشود یکی از همکلاسیهای جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش آمده، در ارتباط است و …
در بخشی از کتاب رمان پسران بد میخوانیم:
هوا گرگ و میش بود که به همراه حامی راهی خونهی مادربزرگش شدیم. قبل از این که راه بیفتیم بامداد یکی دو بار یواشکی بهمون گفت که قضیه مشکوکه. ما هم موافق بودیم، ولی چارهی دیگهای نبود. شایان میگفت میشه به حرفاش اعتماد کرد. مسیر طولانیای رو با ماشین طی کردیم و از شهر خارج شدیم. حامی بهمون گفت که بقیهی راه رو نمیتونیم با ماشین بریم و باید ادامهی مسیر رو پیاده میرفتیم.
- خونهی مادربزرگت دقیقا کجاست؟
حامی:
- همین حوالی، توی دامنهی اون کوه یه روستا هست. خونش اون جاست.
بامداد:
- چقدر عالی. من فکر میکردم توی این بیابون برهوت هیچ آدمی زندگی نمیکنه. خیالم رو راحت کردی.
شایان:
- به نظرت ممکنه به اون جا برسیم؟
حامی:
- آره، من معمول هفتهای یه بار بهش سر میزنم.