کتاب رمان قشاع نوشتهی نیلوفر قائمیفر داستان دختری به نام هونیا را روایت میکند که اندکی پس از ازدواجش، شوهرش و برادر او فوت میکنند و هونیا میماند با کودکی که به زودی متولد میشود اما...
در بخشی از کتاب رمان قشاع میخوانیم:
رفتم تو اتاقم.. وای امیر حسین کجائی؟ چقدر دلم میخواد برگرده، چقدر خوب بود و من قدرشو ندونستم.. امیر حسین کجا امیرعباس کجا!!؟ امیر حسین یه لحظه از دهنش نمیافتاد هونیا خانوم.. هونیاجان یه بار با خشونت رفتار نکرد با اینکه حتی یه بار هم نخواست بهم نزدیک بشه ولی عین پروانه دورم میچرخید، طی سه ماه اصلا نفهمیدم باردارم ولی طی هفت روز فهمیدم که یه زن تنهای کم سن و سال باردار بیوهام که همه میخوان برام آقا بالاسر باشن..
دلم میخواد در باز بشه و امیرحسین بیاد داخل اتاق و بازم با همون حرفای عاقلانه و هوشمندانهش قلبمو آروم کنه و به خودم بگم باید همه چیز رو فراموش کرد و تقدیر من با امیر حسین و این بچه است، امیر حسین نه اینکه از شاهرخ نامزد سابقم کم نداره بلکه خیلی هم آقا تر و تکمیل تره، ببین چقدر باهام مهربون رفتار میکنه و همه جوره پای من هست ولی شاهرخ نبود، شاهرخ اونقدر عاشقم نبود که به پام بمونه.. و من هر روز با امیرحسین خوی بیشتر بگیرم و سعی کنم همونطور که اون رابطه رو از انتقام و جزا جدا کرده منم مثل اون باشم..
امیر حسین مهران ننداخت زندان بلکه مهران خودش، خودشو معرفی کرد و امیرحسین هم خودشو شاکی پرونده اعلام کرد و با هزار درگیری قرار شد که کسی جز امیر حسین نفهمه قاتل کیه و خونوادهی شریعت هم فکر میکنند قاتل متواری شده و مهران به خاطر چک برگشتی توی زندانه!! در اتاق باز شد و ملیحه خانوم اومد توی اتاقم...