کتاب رمان یادگاری سرخ، داستان عشق و زندگی قبلی و بعدی دختری به اسم شیواست که این دو عشق ارتباطی با هم دارند.
در بخشی از کتاب رمان یادگاری سرخ میخوانیم:
پلههای دانشگاه رو با عجله دوتا یکی پایین میومدم که صدای غزل رو شنیدم.
غزل: شیوا وایسا ۔ شیواااااا
- دخترهٔ دیوونه اسمم تو سالن پیچیده بود. صد بار بهش گفتم با صدای بلند در ملأ عام منو صدا نکن. تقریباً به من رسیده بود. با صدای نفس دارش گفت:
- شیوا، وای نفسم بند اومد.
با لحنی تند و آمیخته با شوخی گفتم: شیوا و مرگ. آخه من میخوام بدونم کی تراز شعوری تو بالا میره دختر؟
با حالت خنده گفت: حقته میدونسم بدت میاد اسمتو بلند صدا بزنم ولی تا تو باشی تخته گاز نری.
خب امرتو بگو تا من مرخص شم بابا هومن پیش مامان بزرگشه باید زود برم.
- خیلی خب بابا. جزوههات رو که دادی بودی دسته نسیم. اون هفته نیومده بودی دادشوون به من. جلسه دیگه هم امتحان داریم.