کتاب رمان هستم داستان عاشقانه دختری به نام نیکتا است که در باشگاه ورزشی با پسری بسکتبالیست آشنا می‌شود.
او آدمی است که مانند بقیه آدم‌ها دنبال آرزوهای خود می‌گردد. اما این‌بار مشکلاتی سر راهش قرار می‌گیرد و او می‌خواهد بودنش را اثبات کند و بگوید که هستم....

راوی اول شخص و دختر می‌باشد و تمام شخصیت‌های داستان الهام گرفته شده از شخصیت‌های واقعی اطراف نویسنده هستند. اتفاقات داستان همه بر اساس تجربیات شخصی و یا تجربیات اطرافیان نویسنده بوده و شاید مکان‌ها تا حد خیلی کمی زادهٔ تخیلات او بوده اما همهٔ آن‌ها ریشهٔ حقیقی دارند.

در بخشی از کتاب رمان هستم می‌خوانیم:

- بله... اطلاع دارم... دیروز گفتن توی جلسه... خیلی هم اصرار داشتن که اصلاً صحبتش رو هم با شما مطرح نکنیم چون مثل اینکه قراردادتون رو برای این فصل حتی تنظیم هم کردن... ولی بازم اگر حالا لطف کنین تشریف بیارین ممنونتون می‌شیم خیلی زیاد...
چند لحظه فکر کردم... من؟!... قطر؟!... عمراً! !!... ولی آخه این یارو این‌قدر با اتیکت زنگ زده داره خواهش تمنا می‌کنه.. نمی‌شه که یهو بگم نه نمیام!!!
- لطف می‌کنین خانوم همایونفر؟!
- بـ... بله... بله حتماً... چه ساعتی فرمودین؟
- فردا صبب براتون مقدور هست؟
- بله...
- پس برای ساعت 10 فکر می‌کنم ساختمون اصلی باشید ممنون می‌شم... اتاق جلسات...
- بله حتماً...