کتاب مهر خاوری به قلم گیتا پویش، داستان زندگی دو دوست به نامهای "شین یان" و "هسی آن" را روایت میکند که در واپسین روزهای جنگ در چین رخ میدهد. این داستان زادهی اندیشههای نویسنده است و اشخاص جنبهی حقیقی ندارند.
در بخشی از رمان مهر خاوری میخوانیم:
چشمان مشکی درخشان و بادامی و بینی گوشتی و بزرگ که کشیده بود و به چهرهاش میآمد و لبی کوچک و رنگ پوستی زرد و دلربا و ابروهایی مشکی و چهرهای پاک و پاکیزه و بانمک. پیش خویش میگفت که:
- او از چی من خوشش نیومده؟
و این تازه نخستین پرسشهایی از این گونه ناباوریها و شگفتیاش بود. ولی او میبایست مهر آن دخترکی را که نامش را هم نمیدانست، به خود بکشد و میدانست که این آغاز راه هست.
یک دم مگر یک واژه از سخنهای دخترک از سرش دور میشد؟ نه، هرگز. چهرهی دختر از یادش و بانگش از گوش او بیرون نمیرفت. بیرون رفت و روی چمنزار دراز کشید. به گل زرد نگریست و یک دم دخترک زیبا را در آن دید و لبخند زد. رو به آسمان کرد و او را دید. دیگر نمیتوانست تاب آورد. ناخودآگاه برخاست و به شهر رفت. به دم خانهی دخترک کشیده شد. ناگهان بانگ پدرش را شنید.