کتاب دوباره با تو به قلم فرزانه تقدیری، روایتی عاشقانه از داستان زندگی دختری به نام افسانه است که عشقی پنهان در دل خود دارد اما پس از مدتی متوجه می‌شود که این علاقه و احساس دو طرفه است و به دنبال آن....

در بخشی از رمان دوباره با تو می‌خوانیم:

همین که داشتم به صفحه‌ی گوشی می‌نگریستم گوشم به صدای زن دایی جلب شد:
- اون وقت می‌گن چرا برای پسرت زن نمی‌گیری. با این وضع زندگی و بعدش هم آخه کو دختر خوب و نجیب! همه‌ی دخترا این روزا با موبایل حرف می‌زنن. یا... جمله‌اش مثل پتک بر سرم فرود آمد. مادرم با لحنی ناراحت گفت: منظورت چیه؟ انیس خانم.
- من که منظوری ندارم فلور خانم.
- چرا شما منظور داشتی. هیچ حرفی رو بدون هدف و منظور نمی‌گی. دیگر به سرم زد از جا بلند شدم و در حالی که تمام تنم از عصبانیت و ناراحتی می‌لرزید گفتم:
- بفرمایید زن دایی این تلفن همراه من. اگه منظورتون من هستم. در اختیار شما زنگ بزنید به همین شماره...
- چه حرف‌ها می‌زنی افسانه. شما دوتا چرا به خودتون گرفتید! اشک از چشمان مادر چکید و گفت: شما نشستی تو خونه‌ی ما و داری به دخترم تهمت می‌زنی. سکوت مرگباری میانمان طنین افکند به ناگاه دایی گفت: چی شده؟ زن دایی حق به جانب گفت: من حرفی نزدم فقط منظورم با دخترایی بود که با موبایل و اس‌ام اس دنبال شوهر می‌گردن. من نمی‌دونم چرا...
رضا با اعتراض فریاد زد: مامان...
- تو حرف نزن. انگار آسمون باز شده و همین یه دختر فقط ازش افتاده پایین. حالا کاش تحفه‌ای هم بود.