کتاب فیلمنامه تونل وحشت به قلم نوید ایزدیار داستان دو دختر نوجوان را روایت میکند که بعد از ساعت مدرسه، سوار تاکسی مرد میانسالی میشوند. مرد دخترها را فریب داده و به بهانهای آنها را به خانهاش میبرد. خانهای قدیمی که بیشباهت به تونل وحشت نیست و...
در بخشی از کتاب فیلمنامه تونل وحشت میخوانیم:
( آیدا با چشمهای خیس و گریان به مدیر نگاه میکند. دستمالی برداشته و چشمهایش را پاک میکند)
آیدا: نرگس واسه تولدش از مامانش پول گرفته بود... بهم گفت بریم بستنی بخوریم، باهم رفتیم بستنی فروشی سر خیابون بستنی گرفتیم. بهش گفتم تو شهربازی یه بستنیهایی داره که خیلی خوشمزهست، گفت بریم اونجا یه بستنی دیگه بخوریم، بعد آژانس میگیریم برمیگردیم خونه...
رسیدیم پارک. رفتیم بستنی بخریم گوشیمو دادم به بستنی فروشه بزنه به شارژ. بابای یکی از بچههای مدرسه تو پارک بود خانوم. ما رو که دید فهمید بچههای این مدرسهایم، گفت من قبلا تو پارک کار میکردم، همهی مسئولای پارک باهام رفیقن، برید هرچی دلتون میخواید مجانی سوار شید. ماهم رفتیم سوار شدیم خانوم. چرخ و فلک، سورتمه، تونل وحشت... یهو دیدیم هوا تاریک شده، سریع دوییدیم، گوشیمو گرفتم زنگ بزنم به مامانم ولی دیدم گوشیم روشن نمیشه، شارژر بستنی فروشه خراب بود. به نرگس گفتم برگردیم. اومدیم تو خیابون ولی هیچ ماشینی سوارمون نمیکرد خانوم... من گشنهم شده بود، نرگس گفت بریم یه چیزی بخوریم بعدش بریم. رفتیم دوتا ساندویچ خوردیم، بعد به ساندویچیه گفتیم برامون آژانس بگیره. به خدا خیابونا ترافیک بود خانوم، تا برسیم خونه دیر شد...
مدیر: اون آقائه که گفتید اسم دخترش چی بود؟....