کتاب آرامش، عشق، جنگ فیلمنامهای به قلم علی بشردوست است. داستان روایتگر عشق یک ژنرال و فرماندهی جنگ به دختر شاه ایارن در حدود بیش از هزار سال پیش در شهر شیراز میباشد.
تمامی مکانها، نامها و اتفاقات غیر واقعی و صرفاً ساخته شده برای این داستان در قالب سریالی سی قسمتی هستند.
در بخشی از کتاب آرامش، عشق، جنگ میخوانیم:
تحقیرهایی که شدم از ذهنم پاک نمیشد، تا آن زمان هیچ کس با من اینجوری صحبت نکرده بود، از طرفی هم کمی خوشحال بودم. توانسته بودم سر صحبت با پرنسس را باز کنم و نمیدانستم که توانسته بودم منظورم را به پرنسس برسانم یا نه. کاش همه چیز به خوبی حل میشد، من واقعا خانوادهی شاه را مثل خانوادهی خودم دوست داشتم، منی که معنی خانواده را هیچ وقت به درستی درک نکرده بودم، من همیشه تنها بودم، تنها و با فکر و خیال زندگی میکردم، ولی حالا دیگر اوضاع کمی فرق میکرد، من متوجه علاقهی آرتمیس به خودم نیز شده بودم. اصلاْ میروم، میروم و برمیگردم و همه چیز را درست میکنم. من دست پر برمیگردم. من آرتمیس را تنها نمیگذارم. ولی کاش هرچه زودتر این کابوس تمام شود، کابوس بلاتکلیفی، من از انتظار برای عشق بیزار بودم.