کتاب نسبت فرهنگ با سیاست و اقتصاد به قلم سید محمد محمدی و مسعود پدرام جلد شانزدهم از مجموعهی مطالعات راهبردی، میکوشد با استفاده از رویکردهای تئوریک و ارائه مصادیق عینی به پیامدهای نحوه تعامل حوزههای فرهنگ، سیاست و اقتصاد بپردازند.
داشتن رویکرد راهبردی به مسائل یکی از ضروریات مدیریت کلان نهادها و سازمانهاست. این رویکرد با مشخص کردن ابعاد مختلف موضوع ها و بررسی نقاط ضعف و قوت و تهدیدها و فرصتهای موجود تلاش میکند با ترسیم اهداف بلندمدت و کوتاه مدت، بهترین مسیر را برای رسیدن به این اهداف ترسیم نماید؛ به گونهای که حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب با کمترین هزینه و بیشترین بهرهوری انجام پذیرد.
مطالعات راهبردی نوشتاری است که به پژوهشهای کتابخانهای و میدانی کوتاه مدت اشاره دارد. در این متون پژوهشگر ضمن طرح موضوع، ابعاد و زوایای مربوط به آن را نشان داده، رهیافتهای موجود را بیان و در نهایت به جمعبندی و درصورت لزوم به ارائه میپردازد. مطالعات راهبردی از آن جهت اهمیت دارد که در کنار طرح مسائل نظری و کمک به توسعه دانش نظری و کاربردی، به حل معضلات و دشواریهای موجود در عرصه مدیریتی انجامد. به سخن دیگر تلاش شده است این مطالعات به نحوی انجام شود که فقط با رویکرد مطالعهای به آن نگریسته نشود، بلکه کاربردی و اثربخش بودن آن در حوزه تصمیمگیری نمایان باشد.
باید اشاره داشت که مخاطبان این مطالعات را مدیران، مسئولان و کارشناسان حوزه فرهنگ به ویژه در مجموعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل میدهند. هدف از انجام این مطالعات، تعیین خطوط کلی بینش و تجربه موجود درباره موضوعها و مسائل حوزه فرهنگ است؛ به نحوی که جایگاه و نقش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را درباره موضوعهای مطرح شده به روشنی بیان نماید و از رهگذر چنین نگاهی واحدهای زیرمجموعه وزارتخانه بتوانند با بهرهگیری از این گزارش ها؛ طرحها و برنامههای خود را دقیقتر و منسجمتر عملیاتی کنند.
بررسی نسبت فرهنگ با سیاست و اقتصاد موضوعی است که در جامعه ما کمتر بدان پرداخته شده است. در این مورد پرسشهای بسیاری مطرح است برای مثال، آیا این سه حوزه از هم استقلال کامل دارند و اساسا آیا چنین استقلالی در واقعیت و دنیای خارج وجود دارد؟ اگر پاسخ منفی است تعامل و دادوستد بین سه حوزه چگونه ممکن است؟
در بخشی از کتاب نسبت فرهنگ با سیاست و اقتصاد میخوانیم:
ارسطو با تأثیری که از افلاطون پذیرفته بود، در زمره معدود فیلسوفان دورانسازی است که در دو کتاب سیاست و اخلاق نیقوماخسی کوشید تا سیاست را تعریف و مفهومسازی کرده و دسته بندیهای دقیقی از آن ترسیم کند. به همین دلیل نقطه آغاز را میشود نظریه ارسطو درباره سیاست قلمداد کرد. او امر سیاسی را به صورتی نظری و علمی آن چنان مطرح کرد که پیامدهایش تا عصر حاضر نیز امتداد دارد.
سیاست از دیرباز در یونان، در دوره فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو، با اخلاق در آمیخته بود و در کتاب اخلاق نیقوماخسی ارسطو، در کنار بحث اخلاق، آنچه در اصطلاح اندیشمندان اسلامی فن یا صناعت تدبیر منزل (خانواده) و فن یا صناعت سیاست مدن خوانده میشد در ذیل حکمت عملی قرار میگرفت. ارسطو در کتاب اخلاق نیقوماخسی، فضائل فکری را به دو دسته عملی و نظری برحسب مسائل خاص مورد وجه هریک از این دو تقسیم میکند. حکمت نظری هدفش حقیقت است و به معرفت از نوع اول، یعنی آن چه ضروری و دائمی است میپردازد؛ به آن چیزهایی توجه دارد که به گونه دیگری تبدیل نمیشود و تحت تأثیر اراده انسان تغییر نمیکنند.
اما حکمت عملی یا فرونسیس، با این که هدفش حقیقت است، تفاوتش با حکمت نظری آن است که حقیقت در خدمت عمل انسان است و به مسائلی میپردازد که با اراده انسان تغییر میکنند و به گونهای دیگر تبدیل میشوند (همانجا). حکمت عملی که به طور مشخص به اخلاق از جنبه فردی و جمعی میپردازد، مباحثی را در نیک بودن و نیک زیستی میگشاید و سیاست نیز در ذیل آن تعریف میشود.