کتاب رمان آرام جانم به قلم کیمیا ذبیحی، ماجرای دختری به نام آرام را روایت میکند که ناامید از پیدا کردن یک شغل خوب، تصمیم میگیرد کاری پسرانه را انتخاب کند.
برای اینکه شغل را به او بدهند، مجبور میشود تغییر شکل دهد و خودش را مثل یک پسر کند. حالا با این شکل و قیافهی جدید، سبیل انگلیسی و کت شلواری که خط اتواش هندوانه را قاچ میکند، میرود تا پرستار یک پسر شر و شیطان شود. در روند رمان، اتفاقات جالب و هیجانانگیزی برای آرام میافتد که خواندش خالی از لطف نیست.
در قسمتی از رمان آرام جانم میخوانیم:
پوزخندی زدم و راهمو ادامه دادم. اینم از آخرین جایی ک مد نظرم بود.
اینا هم دنبال یه دختر مامانی و عسل و پایه میگشتن.
من با این تیپ و قیافه به چه دردشون میخوردم؟
فقط یه وصله ناجور بودم بین همه اون آدمای لاکچری و باکلاس داخل موسسه و شرکتاشون. دیگه کم آورده بودم، حوصله بحث و دفاع از حقوقمو هم نداشتم. هر جا میرفتم، یا تحصیلات عالی میخواستن، یا سابقه درستی نداشتن و یا انتظارایی داشتن که من از برآورده کردنشون عاجز بودم.
نباید به این جماعت گرگ صفت رو میدادم وگرنه سوار کولم میشدن.
حوصله چرخ زدن الکی رو نداشتم، به عسل زنگ زدم و نزدیکترین جایی که میشناختمو آدرس دادمو گفتم بیاد اونجا. یه کافی شاپ داغون که بیرونشم چندتا میز و صندلی پلاستیکی گذاشته بودن.
روی یکی از همون صندلی پلاستیکیها نشستم و منتظر عسل شدم.
اومد و با ذوق، باهام احوال پرسی کرد و بعد یدن گونه م، پشت میز نشست. دستمو روی صورتم کشیدمو با انزجار گفتم:
- چیکار می کنه خره؟ پر رژ و تف شدم.