کتاب دلی نمونده بشکنی اثر مینا طبیب زاده، داستان خانم دکتر بداخلاقی است که عاشق روح بیمارش میشود و سعی میکند نجاتش بدهد اما ...
در بخشی از کتاب رمان دلی نمونده بشکنی میخوانیم:
– لوس نشو ماهان! میدونی که چقدر همهتون رو دوست دارم اما اینکه حس کنی اینقدر بزرگ شدی که مستقل میشی یه چیز دیگهست.
دوباره اخماش رو تو هم کرد.
– اگه به من بود که الان تو خونه نشسته بودی، چادر گلدارت هم سر کرده بودی و منتظر بودی صدات کنیم، چایی بگردونی واسهی خواستگارت. مثل هر دختر ایرونی اصیل دیگهای. اما چه کنم که مامان خانم اصرار داره دختر یکی یکدونهش دکتر متخصص بشه.
دکتر متخصص رو با ادای مامان گفت. خندیدم و سعی کردم مثل همیشه با خلبازیام از دلش دربیارم. شروع کردم به قلقلک دادنش. اونم در حالی که پشت فرمون ریسه میرفت و تمام تمرکزش به جلو بود، سعی میکرد از دستم نجات پیدا کنه.
– نکن خل دیوونه! تصادف میکنیما!
صاف نشستم و خودم رو لوس کردم.
– خل دیوونه خودتی! مثلاً دکتر مملکتما!
– تقصیر منه مامان خانم یه دکتر خل دیوونه تحویل جامعه داده که نمیدونه پشت فرمون جای شوخی خرکی نیست؟
خودش قاهقاه به حرفش خندید، اما به من برخورد و جبهه گرفتم. اخمای درهمم رو که دید سعی کرد از دل خواهر کوچولوی یکی یکدونهی لوسش دربیاره.
– خب حالا، قهر نکن! هرچند خل دیوونهای اما عوضش بهترین و خوشگلترین دکتر دنیایی.
وقتی دید پاچهخواری پاسخگو نیست، دست رو نقطهضعف همیشگیام گذاشت.
– اگه خانم دکتر قول بده باهام آشتی کنه، قول میدم ببرمش واسهی خونهاش جینگیل وینگیل بخرهها.