کتاب رمان انتقام به ارزش خون اثر زهرا اسماعیل پور، ادامهی رمان عمارت خون را روایت میکند. موجودی به زندگی آن شش نفر پا میگذارد تا انتقام قتل نصف و نیمهی خودش را بگیرد و قصد دارد زندگیشان را به آتش بکشد...
در بخشی از کتاب رمان انتقام به ارزش خون میخوانیم:
حس کردم از تو بالکن صدا قطره آب میاد، فکر کردم بارونه. وقتی در بالکن و باز کردم هیچی نبود، فقط مایع قرمز رنگی از بالا میریخت کف بالکن، انگار خون بود. بالا سرم رو که نگاه کردم...
صدای فریادم از شدت ترس رفت بالا. با وحشتناکترین چیز عمرم رو به رو شدم، سر همون خون آشام رو که ما کشته بودیم از سقف به لامپ بالکن آویزون شده بود و داشت از چشمش خون میزد بیرون. فریادم رو که زدم دویدم تو اتاق و در بالکن و بستم، همون لحظه مامان اومد تو اتاق و گفت : وا پسرم چرا داد میکشی؟
من : ام... خب... نمیدونم چرا از شدت خوشحالی یهو داد کشیدم.
مامانم انگار باورش شده بود همینجور قربون صدقهام میرفت و از در اتاق رفت بیرون.
رفتم جلو آیینه. رنگم ناجور پریده بود ولی بازم خوبه مامان نفهمید.. هنوز تو شوک بودم، ما که اونو کشته بودیم، چرا اصلاً؟ اه دارم دیوونه میشم، وقتی رفتم بیرون از اتاق و مطمئن شدم کسی هنوز نیومده برگشتم بالا و با ترس و لرز در بالکن رو باز کردم اما انگار هیچی نبود، وای خدا بازم حسهای ضد و نغیض اومد سراغم...