کتاب رمان بمیر اثری عاشقانه و ترسناک به قلم نرگس زنده بودی است. مرگ کلمهای که مو بر بدن آدم، سیخ میکند!
انتقام! تلافی! دختری که به پای گذشتهاش تباه میشود و تقاص پس میدهد! اشتباهی در کودکی، دنیای جوانی او را نابود میکند! صدای زجههایش در خندههایی که بوی مرگ میدهند، گم میگردد! آیا پونه از این سایهی شوم، نجات مییابد؟!
در بخشی از کتاب رمان بمیر میخوانیم:
جیغش چهار ستون بدنمو به لرزه درآورد، چشمامو روی هم فشردم و با اعماق وجود جیغ کشیدم، برگشتم که به کلبه برگردم پام پشت قلوه سنگی گیر کرد و محکم خوردم زمین، زانوم خراشید و سوخت، زدم زیر گریه، سعی کردم بلند شم، اما مچ پام توسط دستای ظریفی گرفته شد، با چشمهای گرد به پام نگاه کردم.
دست استخونی سفید با ناخنهای سبز! شروع کردم جیغ کشیدن، جیغ میکشیدم، زجه میزدم، منو سمت چاه میکشید، دستو پا میزدم و سعی میکردم پامو از حصار دستش بکشم بیرون، ولی اون محکمتر میگرفت، ناخونشو توی پوستم فشار میداد، به زمین و هرچی دم دستم میاومد، چنگ میزدم. این قدر قدرت اون و درد من زیاد بود که نمیتونستم مقاومت کنم!زجه زدم.
- رهام؟ نرگس؟! بچهها؟ کمک! یکی کمکم کنه! رهام؟! تورو خدا یکی به دادم برسه! کمک!
چرا صدام به گوش کسی نمی رسید؟ از شدت جیغا گلوم می سوخت، شکمم کلاً زخم بود و از داغیش خونریزی رو احساس می کردم، به چاه رسیده بود.
- کمک! رهام!
افتادنم توی چاه و سیاهی مطلق.