کتاب رمان گمگشته 1 اثر هدی موتورچی، روایتی است جذاب و شنیدنی از احساسات، تعصبات و آداب و رسوم مردم جنوب.
حنانه در زندگیاش با احساسات گوناگون آشنا میشود: او عشق و نفرت را تجربه میکند. گاهی درمانده میشود و گاهی امیدوار و این شرحی است از زندگی او... احساسات حنانه یک سیر طبیعی است که هر انسانی ممکن است تجربه کند... این داستان هر چند روایتی معمولی است اما اگر هر کدام از ما به زندگی خود بنگریم، داستانی باشکوه خلق خواهد شد... شخصیتهای اصلی این داستان دو قطب متضاد هستند که شرح روایتش جذاب و شنیدنی است.
در بخشی از کتاب رمان گمگشته 1 میخوانیم:
ما یک خانواده هفت نفره بودیم که با فاضل، جمعاً هشت نفر میشدیم... چند ماه پیش سمیره با پسرخالهاش، فاضل، عقد کرده بود او کار و بار درستی نداشت و فقط به دلیل خوب و سر به راه بودنش بله را از آنها گرفته بود و از آنجایی که در آن هنگام بیش از هر زمان دیگری به خانه مان میآمد و همسفره مان میشد، دیگر عضوی از خانه بود.
رحمت از این کار او چندان خوشش نمیآمد و چون آدم رک گویی بود مدام بیکاری و علافیاش را به او سرکوفت میزد و میگفت:
«ها انگار ما دختر دادیم که یه مفت خور دیگه هم بهمون اضافه بشه!»
بیچاره زن عمو چقدر بابت این رفتار پسرش شرمنده میشد عمو سکوت میکرد و حرفی نمیزد. انگار قلباً با نظر رحمت موافق بود.