کتاب رمان آکنده از عشق نوشتهی داود بخشایی، داستان یک هنرمند نه چندان مشهور را روایت میکند که طی یک حادثه غمانگیز خانوادهاش را از دست میدهد و مدتها بعد میفهمد که سرنوشتش اکتشاف بزرگی در دنیاست و این اکتشاف بزرگ را از طریق عشقی مییابد که در کام مرگ است و او در تلاش است تا نجاتش دهد.
در بخشی از کتاب رمان آکنده از عشق میخوانیم:
مسیر رو دنبال کردم. بالاخره بعد از پنج شبانه روز به یه کلبه دور از هر جا و نشونی توی یه جای خیلی ناآشنا رسیدم.
به کلبه رفتم.
نقشه رو باز کردم.
_جالبه! شدم عین جستجوگرهای گنج. انگار اومدم دنبال گنج.
حالا دیگه بدتر از اون اینه که الان یه ساعت بگردم تا یه کاغذ دیگه ببینم که توش نوشته حالا برو به این مسیر.
نقشه رو باز میکنم. نوشته رو میخونم.
"زیر این کلبه یک زیر زمین کوچک وجود داره. یک راه واسه رفتن به اونجا هست. به کف اتاق ضربه بزن. هرجا صدایی داد که زیرش خالی هست، اونجارو بکن. توی جعبه کنار در یک تبر هست. از اون استفاده کن."
_ عجب ... .
پس واقعاً گنجه.
وقتی اونو پیدا کردم اولین کاری که میکنم اینه که قسطهامو پرداخت میکنم.
بالاخره با تبر شروع کردم به شکستن کف اتاق.
یه راه مخفی کوچک واسه پایین رفتن هست.