کتاب رمان سرنوشت دامون نوشتهی نازنین رامی نیا، داستان پسری است که با خیانت نامزدش دور خود حصاری از غرور و تنهایی میکشد تا اینکه به عنوان استاد وارد دانشگاه شده و با دختری دوست داشتنی آشنا میشود.
در بخشی از کتاب رمان سرنوشت دامون میخوانیم:
با دادی که کشیدم از خواب پریدم از سر و صورتم عرق میچکید پریشون بودم تنم میلرزید سرمو بین دستهام گرفتم پلکهامو که روی هم گذاشتم همون روز توی رستوران جلو چشام نقش بست بعدش اون خواب و بوی گند سرمو بلند کردم خونه غرق تاریکی بود دستی روی پیشونی خیس از عرقم کشیدم بلند شدم کلید چراغا رو زدم بعدم مستقیم حموم رفتم اینقدر گرمم بود که تو اون سرما با آب سرد حموم کردم آب سرد کمی از التهابمو کم کرد حوله رو دور کمرم پیچیدم رفتم تو آشپزخونه واسه خودم قهوهای درست کردم نگاهم به ساعت خورد ساعت سه و نیم رو نشون میداد یعنی همش یک ساعت خوابیدم متعجب از آشپزخونه بیرون زدم پرده رو کنار زدم که متوجه تاریکی هوا شدم اووووه تا ساعت سه بامداد خواب بودم چقدر خوابیدم دوباره خوابم جلوی چشمام نقش بست کلافه به آشپزخونه رفتم قهوهام رو خوردم زدم بیرون...