کتاب رمان سکوت یخ زده نوشتهی مهسا شیخ، داستان عشقی است که در کمال ناباورری پدید میآید.
آرشام یک مامور مغرور نیروی انتظامی است. او بنا به دلایلی از اینکه مامور زن در ماموریتهایش باشد تنفر دارد؛ اما متوجه میشود رئیسش بدون مشورت با او، یک مامور زن را وارد ماموریت خطرناکش کرده است. او برخلاف میلش مجبور میشود وجود آن دختر را تحمل کند و کمکم متوجه میفهمد احساسی در قلبش به وجود آمده است. آیا او میتواند با جلد یخی خود مقابله کند و به عشقش اعتراف کند؟
در بخشی از کتاب رمان سکوت یخ زده میخوانیم:
بعد از اینکه با امیر خدافظی کردم از رستوران زدم بیرون و رفتم سوار ماشینم شدم. نمیدونم چرا جلوی خلافکارها ناخودآگاه مغرور میشدم ولی همینم باعث میشد اونها جذبم بشن. ولی این غرورم دردسرسازه؛ به قول سرهنگ آخر سرم رو به خاطر این غرورم به باد میدم. باید با رادوین صحبت کنم و یه کاری کنم با پلیس همکاری کنه؛ بهش نمیگم خودم پلیسم. همین که به مژگان گفتم کلی خطرناک و دردسرساز بود ولی دلم نمیخواست به همچین دختر پاکی به خاطر اینکه بخواد انتقام خواهرش رو از من بگیره واقعا خلافکار بشه. در حالی که ماشینم رو روشن میکردم به ترلان زنگ زدم.
ترلان: جانم؟
با تعجب گفتم:
- سلام.
ترلان: آرشام تویی؟
پام رو گذاشتم روی پدال گاز و با اخم گفتم:
- پس فکر کردی کیه؟
ترلان: صفحهی گوشیم رو نگاه نکردم همینجوری برداشتم.
با عصبانیت گفتم:
- پس چرا گفتی جانم؟
ترلان: عادت کردم.
- غلط کردی که عادت کردی.