کتاب رمان فرای زمین - فصل دوم: زاده نورلا نوشتهی فرشته زمانی، داستان راز تاریکی است که در تاریخ گم شده و دختری که گرد و غبار تاریخ را کنار میزند؛ آیا او پلید است یا ... ؟!
در بخشی از کتاب رمان فرای زمین - فصل دوم: زاده نورلا میخوانیم:
ملکه السا نگاهی به چشمان مهربان و نگران سها کرد و گفت:
- فکر میکنی خیلی آسان است، سها؟ اصلا اگر هم بتوانم چشمان قهوهای رنگ او را فراموش کنم، چطور نگاه معصومانه و خندهی شیرین دختر...
با رسیدن به این جای جمله، دیگر نتوانست ادامه دهد! گویا خاطراتی در ذهن او نمایان میشد که با به یاد آوردن آنها دردی در قلب خود احساس میکرد، درد یک تکه از قلب خود را که گم شده بود! به هق هق افتاد و برای دومین بار غمی که در تمام این سالها پشت یک نقاب شادی پنهان کرده بود، خود را نشان داد!
ملکه سها او را به آغوش کشید و موهای آبی رنگش را نوازش کرد. آنگاه با لحن مهربانی گفت:
- عزیز دلم! با این کارها فقط به خودت ظلم میکنی! آرام باش... آرام باش و قوی! مثل تمام این سالها!
ملکه السا از آغوش سها بیرون آمد و لبخند تلخی زد. اشک خود را پاک کرد و گفت:
- آرام و قوی؟ هیچکس نمیداند، سها! اما تو که خوب میدانی در این سالها چه زجری کشیده ام! همیشه روی لبهای من خنده بود و در درون من، گریه! هیچوقت نگذاشتم کسی بفهمد که چه رازی در قلب خود دارم! این راز را فقط به تو گفتم که بهترین همدم و مونس من هستی! تنها خواهری که دارم! ولی مگر یک انسان چقدر تحمل دارد، سها؟ مگر چقدر میتوانم در خواب و رویا چهرهی مهتابی و زیبای او را به یاد بیاورم و با گفتن اسمش از خواب بپرم؟