کتاب رمان تهران دود دربارهی گروهی از افراد عجیب و غیر قابل درک است که از دید مردم پنهان هستند؛ عجایبی که همه آنها را پست و بیرحم میدانند، بدون آنکه ذرهای از وجودشان را بفهمند.
تصورها در هم میریزد وقتی یکی از همین بیرحمهای بیوجود، وجودش را نور و حس شرم در بر میگیرد و درست جایی که حتی نقطهای از تصور آدمی به آن نفوذ نمیکند، شاید اتفاقی از طرف یک شخص باورنکردنی به درگیریها خاتمه بخشد. گاهی ابدی بودن سیاهی مطلق در وجود انسانهای بد، معنایی ندارد.
در بخشی از کتاب رمان تهران دود میخوانیم:
سرم رو به سمت آسمون گرفتم و توی دلم گفتم:
- اگه مجازات گناهام، این باشه که همه چیز رو درست کنم، با همهی وجود این کار رو میکنم!
من هنوز یه دودم. ولی با اونها خیلی فرق دارم! شاید خیلی زجر بکشم، درد دارم. در واقع دردش دیوونه کنندهست! ولی نمیدونم چیه که هنوز زنده نگهم داشته. بقیه دودها حداکثر تا سه ماه بدون گوشت انسان دووم میارن. تازه اگه بیارن! تا اون موقع دیگه یک دیوونه به تمام معنا میشن.
اون وقت من با چند تا قرص فولیک اسید (ویتامین ب 9) و ب 12 و آهن تونستم روی این وجود نحس و نجسم غلبه کنم؟ بعید میدونم. حس میکنم اگه خدا توبه م رو همون هفت سال پیش قبول نکرده بود، تا الان اتفاقهای خیلی بدتری برام میافتاد. این یعنی من درمان شدم؟