کتاب رمان خانم دزدی که ماه شد نوشتهی کیانا بهمن زاد، داستان دزدی است که در یک شب تاریک از دست مامورهای قانون در حال فرار کردن بود و برای اینکه مامورهای قانون دستشان به کولهی او نرسد، فکری به ذهنش خطور میکند که آغاز تمام ماجراست.
در بخشی از کتاب رمان خانم دزدی که ماه شد میخوانیم:
ایلیا همین که خواست بشه نفر اول کیوان ازش سبقت گرفت ایلیا هم نامردی نکرد از پشت لباسشو کشید که باعث شد سرعت هردوتاشون کند بشه اینطوری آسنات هم از فرصت استفاده کرد خواست سرعتشو بیشتر کنه یکهو مهیار از همشون زد جلو به خاطر همین مهیار اول شد آسنات دوم
بماند چه قدر خندیدیم کیوان همش به ایلیا میگفت نه اجازه دادی من اول بشم نه گذاشتی خودت اول بشی آخیش حداقل اینطوری دلم خنک شد و ایلیا هم در جواب حرفش فقط میخندید
با کارایی که پسرا میکردن چشمام هرلحظه بیشتر گرد میشد مهیار و کیوان و یاشار پارکور کار کرده بودن به خاطر همین داشتن برامون هنرنمایی میکردن البته با لباسایی که تنشون بود نمیتونستن به خاطر همین رفته بودن تو ماشیناشون لباساشونو عوض کرده بودن
از اونجایی که کمی اطراف شلوغ شده بود و بیشتر پسر بودن پسرا اجازه ندادن آسنات و شادی و الین هم پارکور برن اونام کار کرده بودن معلوم بود از بچگی همشون کار کردن چون خیلی حرفهای بدون هیچ نقصی کاراشونو میکردن
یاشار به سمت تخته سنگی که به گوشه بود رفت و در حالیکه پریدو با پاش بهش تکیه کرد برعکس شد که باعث شد هممون صدای تشویقامون بالا بره