کتاب رمان آس پیک داستانی عاشقانه دربارهی چهار نفر است که هر کدام نشانی از یک رنگ دل، خشت، گشنیز و پیک حاکم برای هر حکمتی حکمی دارد.
در بخشی از کتاب رمان آس پیک میخوانیم:
آروم حرکت کردیم سمتش. دلم به کشتنش راضی نبود. تا حالا هر کسیو که کشته بودم آدمای ته خلاف بودن. کسایی که زندگیارو لجن مال کرده بودن ولی این اونطوری نبود. سابقهاش پاک بود بدون هیچ قتلى. فقط آدم ربایی میکردن. هم افعیه سیاه هم افعیه سرخ. دوتا از خوف برانگیزترین افعیای باند دارک.
خواستم چاقو رو فرود بیارم که مچمو گرفت. وا. چرا انقدر ظریفه؟ سریع چاقورو برگردوندم و خواستم مهارش کنم که لگدش خورد تو فکم. دستشو ول کردم و رفتم عقب که خیز برداشت و بلند شد. فکم خورد زمین. این که دختره.