کتاب رمان انفجار تاج نوشتهی سمانه حسینی، داستان دختر زیبایی به نام صحرا است که از پنج سالگی ربوده میشود تا در آینده همسر پسری شود که جانشین یک سلطنت مافیایی است.
او بعد از هفده سال تعلیم برای ملکهی مافیا شدن و به همسری درآمدن پسری که کم از شاه ندارد، آمادهی گذاشتن تاج روی سرش میشود، ولی با انفجاری که در زندگیاش رخ میدهد تاج از سرش میافتد. اما او جا نمیزند؛ چرا که او یه ملکه است.
در بخشی از کتاب رمان انفجار تاج میخوانیم:
همون طور که سرش پشت سرم بود خوابالوده گفت:
اشکال نداره...
با حرص گفتم :
+ چی چی اشکال نداره؟؟؟؟؟؟؟؟ / ولم کن ...
-نوچ ... نمیشه ... بگیر بخواب ...
میخوام برم دستشویی ... الان دریاچه به پا میشهها!!
خندید و دستش رو از دورم باز کرد و گفت:
بیا برو ...
از جام بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم
بعد از مسواک و صابون زدن اومدم بیرون که دیدم رایان همون طور با موهای در هم و ژولیده داره با لپتاپ کار میکنه ...
به سمت میز آینه رفتم و شونه رو برداشتم و شروع کردم به شونه زدن که رایان گفت:
تینا اون شنودها رو به صحرا دادی جاساز کنه؟؟؟؟؟؟؟
+ آره... . . . . . چطور مگه؟؟؟
- پس چرا کار نمیکنه؟؟