کتاب رمان دختری از جنس خورشید نوشتهی مهرنوش عطایی، داستان مهرناز دختر بیست و پنج سالهای است پر از شیطنت و البته خیلی لجباز که قلبی پر از درد دارد.
او تصمیم میگیرد با وجود همهی دردها و غصههایش بعد از دوازده سال زندگی در آلمان، برای دیدن خانوادهاش به ایران سفر کند. غافل از اینکه در این سفر؛ سرنوشتش با پسری سی ساله به نام مهرشاد که خیلی مغرور و با جذبه است گره میخورد؛ اما گاهی اوقات بخت با آدم یار است و گاهی اوقات هم خیر!
در بخشی از کتاب رمان دختری از جنس خورشید میخوانیم:
امروز از خاطراتی براتون میگم که روزی صد بار آرزوی مرگ میکردم؛ با اومدنش به زندگیم، فکر میکردم میتونه دلیل خوبی برای نفس کشیدن من و رهایی از غمهام باشه؛ اما اون بدتر از همه، روزی هزار بار با رفتارهاش من رو میشکست.
اما من همچنان دوسش داشتم؛ تمرکزم رو از دست داده بودم. از لحاظ درسی افت کرده بودم و نگاهم به همه عوض شده بود؛ یکی از بزرگترین مشکلات ما سر پولی بود که به عنوان خرج و مخارج عروسی ما کنار گذاشته شده و از سر اعتماد به پدرم امانت داده شده بود و قرار بر این بود که نزدیک مراسم عروسی، اون پول رو بهمون پس بده. اما... .
منتهی همیشه از نظر اونها من گناهکار بودم؛
حتی یادآوری اون روزها هم دیوونه کننده است؛
اما براتون تعریف میکنم تا بدونید توی هر کجای این دنیای بیرحم همیشه یک دختر هستش که قلبش روزی صد هزار بار میلرزه. من همیشه به پدرم وابسته بودم و یک جورایی محرم اسرارش به حساب میاومدم که بعدها به ضرر من تموم شد. تمام تلاشم رو میکردم تا دختر خوبی براش باشم؛ اما همه اونها از سادگی من سواستفاده کردند و همین بعدها زندگی من رو به هم ریخت؛ داغون کرد! از وقتی که پدرم دوباره ازدواج کرد، زندگی من هم زیر و رو شد. پدرم رفته به رفته رفتارش با من و خواهرم عوض شد؛ با برادر ناتنی بزرگم بدتر از ما شد.