کتاب هدیهای به نام آرامش نوشتهی محمدرضا زادهوش، شامل مطالبی کوتاه و آموزنده است که به ما برای رسیدن به آرامش در زندگی کمک میکند.
محیط زندگی، آموزش، رشد، و کار ما آرام نیست و نه تنها در اختیار آموزش آرامش قرار ندارد که مکانی برای پراکنش ناآرامی است. کودک چنان با اضطراب خو میگیرد که بدون آن نمیتواند زندگی کند. اضطراب را شیرین مییابد و بنابراین تلاش میکند طعم اضطراب را بیشتر حس کند. رقابتها در مسابقهها و جشنوارهها ذهن را هرچه بیشتر به ناآرامی عادت میدهد. آرامش در وجود ما وجود دارد؛ ولی ما آن را به اعماق تبعید میکنیم همانگونه که انسانها آرام را به غار تنهاییشان میرانیم.
در بخشی از کتاب هدیهای به نام آرامش میخوانیم
دوستی به کتاب فروشی رفته و کتابی چشمش را گرفته بود. دیده بود چاپ مدتی قبل است. چرا مدتی گذشته و او خبر نشده بود؟ کتاب را خریده و نشسته بود به خواندن و حاشیه زدن. بعد آن را سر قفسه گذاشته بود. دیده بودای وای مدتی پیش آن را خریده و بر آن حاشیه زده است. او مدتی پیش با این کتاب سرگرم بود و اکنون نیز مدتی گذشته بود تا همه آن را بخواند و حاشیه بزند؛ ولی چیزی به یادش نیامده بود. ذهن، آدم را به آسانی فریب میدهد. یک شاعر میبیند انگار میخواهد یک شعر بیاید. سریع بر میدارد و مینویسد. یک غزل تر و تمیز. بعد میبیند این که همهاش از دیگری است. آن کسی که برای انتشار، شتاب میکند، غزل دیگری را به نام خودش منتشر میکند. آن که متوهم است، بعد هم که دید از دیگری است، باز قبول نمیکند.