مجموعه داستان و یادداشت های گاهگاهی
مانند آدمی که حس کند یا دانسته باشد که دارد به آخر خطش می رسد، یکی از مشغله هایم با چنین حال و هوایی، مرتب کردن کارهای نوشتاری ام است همچون کسی که حرفی زده باشد و در پی آن باشد که حرفش شنیده شود، خود آستین بالا می زند و جانش را می کند! نه اینگونه بازگویی حرفهایش زحمتی برای کسانی باشد که یاری یا یاوری او را بر دوش بکشند. بلکه کارش را تا آنجا که می تواند، خودش انجام دهد.
اصلا می دانید؟! وقتی چیزی که به اختیار آدم نیست چرا آنچه که به اختیارش است را خراب کند؟!