کتاب رمان سایههای ناگزیر نوشتهی اسماعیل زرعی، اثری رئالیستی (واقع گرایانه) است که در آن سرگذشت چند خانواده از طبقات فرودست و شخصی متمکن روایت میشود. در این رمان موضوعاتی از قبیل فقر، فساد و فحشا مورد ریشهیابی قرار میگیرد.
در بخشی از کتاب رمان سایههای ناگزیر میخوانیم:
شاگرد قهقهه زد. به تقلید گفت: دیگه بس نیس؟ آخه دو شبانه روز تمومه؛ مگه سیرمانی ندارین!
و با همان ادا و اطوار ادامه داد: نه، خسته نشدم، فقط بو میدین؛ اِلا این شاگردِ چرب و چیلیتون!
جرأت نکرد. قیافهی حسن سهمناکتر از آن بود که اجازهی همکلامی بدهد. ناچار پنجه از لرزش افتاد. درد در دلاش پیچید. نفرت در وجودش جوشید: کی گفتم؟
به زبان نیاورد. فقط غرید: مسخره!
آن هم آهسته؛ طوری که فقط لبهایش تکان بخورد؛ فقط خودش بشنود.
صدای راننده را شنید که میگفت: باشه، حق داری. حالا دلشوره نمیذاره حال کنی که ما هم این قدرا نامرد نیسیم خیال کنیم اسیر گیر آوردیم؛ همین بسهمونه. آدرس که داری؟ هر وقت یادمون کردی، بیا بگو داش صفر رو میخوام. اگه سرویس بودم، پیغوم واسهم بذار؛ هرجا باشم خودمو بهت میرسونم. فقط حواست باشه بچههای فاراژ قرت نزنن که پاک دل خور میشمها، نالوطی!