پسر بچه 10 ساله پشت سر پدرش روی موتور سیکلت درحاله حرکت هستند دردستان بچه یک کاردستی کاغذی شکل هست که پسر بچه با دستانش از خوردن باد به کاردستی جلو گیری می کند بعد از طی مسافتی در منطقه بالای شهر داخل کوچه ای می شوند ودر روبروی یک ساختمان چند طبقه بسیار شیک می ایستند پدر موتور را متوقف می کنه وبه پسر می گه: همین جاست پیاده شو
پسر بچه با نگاهی به ساختمان از موتور پیاده می شود وبه سمت در می رود پدر به پسر بچه می گوید: زنگ سوم را بزن
بعد پدر موتور را روشن می کند وحرکت می کند سرو صدای زیادی از طبقات ساختمان به گوش می رسد همه در حاله شادی کردن دست زدن
وتولدت مبارک گفتن هستند پسر بچه نگاهی به کادو خود می کند بعد به آرامی سرش را می گرداند وبه ساختمان نگاهی می کنه کادوی پسر بچه که در اثر وزش باد شدید به هم خورده پسر بچه را ناراحت کرده است .بعد نزدیک زنگ طبقات می شود تا دکمه زنگ را فشار دهد کمی مکث می کند از کاره خودش صرف نظر می کند کادو را بر می داره وکمی از ساختمان دور می شود وپشت یک دیوار می شیند.