کتاب رمان به سر شود داستان زندگی دختری به اسم هلنا است که مدتی بعد از تحویل مادرش به آسایشگاه پسر صاحبخانه از خانهٔ او دزدی میکند و هلنا با گفتن این خبر به صاحبخانه، او را عصبانی میکند و صاحبخانه او را از خانه به بیرون میاندازد و هلنا بیپناه و آواره میشود تا اینکه با آشنا شدن با یک خانم….
قسمتی از رمان:
دﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﺪا ﭘﺸﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ، از ﻫﻤﻮن روز ﮐﻪ ﺟﻠﻮی اﻣﺎﻣﺰاده دﺳﺖ اﻧﺪاﺧﺘﻢ زﯾﺮ ﺑﺎزوت از زﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪت ﮐﺮدم، ﺧﺪا ﺗﻮ رو ﮔﺬاﺷﺖ ﺗﻮ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﻦ، ﺗﻮ اﻣﺘﺤﺎن آﻓﺎق ﻧﺒﻮدی ﺗﻮ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﻦ ﺑﻮدی، ﺧﺪا ﺗﻮ رو واﺳﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﺳﺘﺎد، وﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﺪا ﭘﺸﺖ ﮐﺮدم، ﺗﻮ ﻣﺎل ﻣﻦ ﺑﻮدی ﮐﻪ ﺧﺪا ﺗﻮ رو ﺑﺮﮔﺮدوﻧﺪ، اﯾﻦ ﺑﺎر دﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮام روشنفکر ﺑﺎﺷﻢ، ﻣﯽﺧﻮام ﺧﻮدﺧﻮاه ﺑﺎﺷﻢ.