کتاب رمان تنگنای مهر نوشته گیتا پویش دربارهی زن و شوهری است که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند، اما با مشکل بچهدار نشدن مواجه شدهاند و خانوادههایشان آنها را تحت فشار قرار دادهاند تا از هم جدا شوند اما...
در قسمتی از کتاب رمان تنگنای مهر میشنویم:
- تو چت شده؟ هیچ زمون سر من داد نمیکشیدی. حقیقت چیه؟ بهم بگو...
سهیل دم بلندی کشید و از زیبا دور شد و فرمان را چرخاند و اتومبیل دور زد و از پارکینگ بیرون آمد. در بزرگراه بودند که پافشاری زیبا آغاز شد و او خاموش بود.
- بهم بگو سهیل! چی شده؟ من تابشو دارم. نکنه زیبا لایقت، نالایقت شده.
- ساکت شو.
و باز هم زیبا ترسید و با همان ترس گفت:
- از حالا این جوری شدی، وای به پسش، پسش سرکوفتم بهم میزنی.
که سهیل پایش را روی پایی شتاب فشار داد. زیبا به جلو نگریست و این بار ترسید از شتاب بسیاری که سهیل گرفته بود. به سهیل نگریست که هم چنان به راه مینگریست و پایش را روی پایی فشار میآورد. سهیل نگاهی به زیبا انداخت که ترسیده است. ابروهای در هم کشیدهاش را از هم باز کرد و نگاهی جلویش را دید سپس دوباره به زیبا نگریست. آرام شد و گفت:
- باید منو آتیشی کنی؟ تو که میدونی من دوست دارم، میپرستمت پس چرا آزارم میدی؟
- خیله خب، دیگه اذیتت نمیکنم. دیگهام نمیترسم. فقط جلوتو نگا کن اِنقدم گاز نده.
- باشه... باشه.
لبخندی زد که به زودی بر چهرهاش خشکید. دَم عمیقی کشید.