کتاب رمان در برابر باد به قلم فرزانه تقدیری داستان زندگی دختری به نام سوگل را روایت میکند که برای آشتی دادن دوستش سولماز با پدرام واسطه میشود اما کمی بعد با رفتارهای محبتآمیز پدرام، متوجه میشود خودش عاشق پدرام شده و....
در بخشی از کتاب در برابر باد میخوانیم:
زمانی که وقت دکتر داشتم کاوه خودش میآمد و مرا میبرد میرساند. گاهی هم عمه بتول با مادرم همراهمان میآمدند. کاوه برایم کلی کتاب و مجله خرید، گذاشت توی خانه تا به اصطلاح حوصلهام سر نرود. اما من اهل خواندن کتاب و مجله و نشستن در خانه، تلویزیون نگاه کردن و موسیقی گوش سپردن نبودم. فقط وقتی شبها برمیگشت کتابی را در دست میگرفتم و به صفحههایش خیره میشدم بدون این که کلمهای از آن را مطالعه کنم، او هم فکر میکرد سرم به خواندن کتاب گرم است. چرا باید ناراحت و عذاب وجدان داشته باشم من بیگناه باید تقاص چه چیزی را پس میدادم.
اگر به هیچ فکر نمیکردم ذرهای نگرانی به دلم راه نمیدادم. یک روز صبح در حالی که داشتم اتاقم را مرتب میکردم چند ضربهای به در نواخته شد. یعنی چه کسی میتوانست باشد، نه عمه بتول، نه مادرم و طناز قرار نبود بیایند کاوه هم که کلید داشت. از اتاق بیرون رفتم و پشت در پرسیدم: کیه؟ صدای همسایهی بالایی گفت: منم
- بله الان. یک لحظه لطفا.
رفتم و کلید را از زیر تشک بیرون آوردم و در را گشودم.
- سلام.
سلام حالتون خوبه؟
- ممنون میبخشی خانم میخواستم بدونم مگر نمیخواین راه پله را تمیز کنین؟
جا خوردم و بهش نگریستم قبل از آن که حرفی بزنم ادامه داد:
- خب سرایدار مدتیه که رفته و قرار بر این شد که هر هفته یک خانواده تمیز کنه راه پله رو..
- آهان بله من در جریان نبودم.
- روزی که این مطلب با حضور مدیر ساختمان در جلسه مطرح شد، نه شما و نه شوهرتون حضور نداشتین
....