کتاب رمان من دختر افسانهایم اثری تخیلی، طنز و عاشانه به قلم محدثه فارسی است. داستان دربارهی دختری ایرانی با نیروی فوقالعاده ماورایی است که میتواند تمام موجودات خطرناکی که در سیاره زمین هستند را از بین ببرد! ماجرای متفاوتی مثل داستان میشا دختر خوناشام است.
در بخشی از کتاب رمان من دختر افسانهایم میخوانیم:
با دو وارد ساختمون شدم کارتم رو گرفتم جلوی سرباز، نگاهی بهش انداخت و با لحن سردی گفت:
سرباز _ این یعنی چی؟
در حالی که هول شده بودم کارتم رو برگردوندم و بهش نگاه انداختم، تف تو مخت دخترهی اوشگول!
سعی کردم خودم و ضایع نکنم برای همین با لبخند کارت ملیم و گذاشتم توی کیفم و کارت ورود و در آوردم که نگاه بی تفاوتی انداخت و گفت:
سرباز _ میتونی وارد شی
لبخند قدردانی زدم و گفتم:
من _ مرسی
سریع از بین اون دستگاهها عبور کردم و دوربینم و از توی کیفم در آوردم.
لبخندی از روی شوق زدم و سریع سوار آسانسور شدم و دکمهی 20 رو فشردم؛ توی پوست خودم نمیگنجیدم! پاهام و از روی خوشحالی و استرس میکوبیدم به کف آسانسور! تو آیینه آسانسور خودم و نگاه کردم و موهام و با شالم درست کردم!
چشمای آبی، پوست سفید و لبای صورتیم تضاد خوبی رو توی صورتم ایجاد کرده بود.
موهای مشکی براق، ابروهای خوشگل و خوش فرم مشکی، من از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه؟
پوزخندی زدم و روم و از آیینه گرفتم که در آسانسور باز شد. سریع از آسانسور زدم بیرون و به جمعیتی که با شوق و ذوق به حرفای مرد راهنما گوش میکردن، نگاه کردم!
ای وای نکنه دیر کردم؟ من برای این همایش کلی انتظار کشیدم!