علیرضا عابدی در کتاب رمان سرنبشت بد سرشت، سعی کرده است تاریخ ایران و حقایق و اتفاقات آن را به طور غیر مستقیم و در قالب نماد و اسطوره بیان کند.
داستان این رمان از زبان راوی (نویسنده) بیان میشود و در حالت خواب و رویا رخ میدهد. البته تمامی این اتفاقات کاملاً به طور غیر مستقیم، داستان زندگی شخصی راوی را شرح میدهد. از زبان تلخ و ناامید کننده در بسیاری از قسمتها جهت بیان حسرتهای تاریخی استفاده شده است.
در بخشی از کتاب سرنبشت بد سرشت میخوانیم:
هر چیزی که به دستم میرسید، جمع کردم و در ظرفی سفالین گذاشتم و به دنبال جامی گشتم تا نوشیدنیها را در آن بریزم. ناگهان چشمم به یک جام سفالی افتاد که تا پیش از این هرگز آن را ندیده بودم.
آنقدر کثیف بود و گرد و خاک داشت که مجبور شدم ابتدا آن را تمیز کنم. تا جایی که میدانم و از ظاهرش معلوم است این جام احتمالاً باید به پدرم ارث رسیده باشد و خودشان آن را نساختهاند. در حین تمیز کردن، نقشهای زیبایی که روی ظرف منقوش شده بود، مرا متوجه خود ساخت و به نظرم آمد نقشها در حرکت هستند!