کتاب رمان انقراض نوشتهی ثمین تهرانی، ماجرایی تخیلی دربارهی دختری با نیروی فرا انسانی است.
آرپانا دختری از قوم کولی سوزمانی، برای درک سرنوشت پیچیدهی خود باید با موانع زیادی روبهرو شود. در وجود این دختر به جز خون، سحر و جادو جریان دارد. آرپانا با اتفاقات عجیبی به تواناییهایش پی میبرد و برای زنده ماندن مجبور به اعمال غیر انسانی و فرار میشود. زندگی بالا و پایینهای خاص خودش را دارد ولی زندگی یک دختر تنها بسیار سختتر خواهد بود.
داستان بین سالهای 1323 تا 1340 اتفاق میافتد. جایی در دل تهران که سرنوشت آرپانا و فریان را گره میزند. عشق، قدرتمندترین ابزار روح آدمیست که میتواند قدیمیترین غبارها را بزداید. سرنوشت آرپانا به مادرش که هیچ وقت او را ندیده است بسیار شبیه است؛ مادری که به انقراض محکوم شده و تنها نامهای حاوی اسرار مهم برای دخترش به جای گذاشته است. فریان هم اسیر درد فراق مادرش است، کسی که فکر میکند از دستش داده است. آرپانا و فریان در کنار هم اسرار زیادی را کشف میکنند و سرنوشت یکدیگر را با نهایت عشقی که دارند تحت تاثیر قرار میدهند.
نویسنده در این رمان سعی دارد قدرت ایمان و امید را نشان دهد که چگونه بذر نا امیدی را به نطفهی آغاز تبدیل میکند. اینکه چگونه عشق میدرخشد و قدرتمندترین سلاح انسان میشود.
در بخشی از کتاب رمان انقراض میخوانیم:
یهو یه سری دختر و پسر هم سن و سال که به نظر میرسید آشناهای ژاکلین باشن به سمتمون اومدن. دوباره فریان با همشون سلامو احوالپرسی کرد. حوصلم سر رفته بود. همه مشغول خوش گذرونی و حرف زدن بودن. مونده بودم فریانی که کلاً به زور دو کلوم حرف میزد چجوری انقدر بلبل زبون شده بود. دلم میخواست هوا بخورم. به فرهاد اشاره زدم که میرم تو حیاط. بیسرو صدا از اونجا فاصله گرفتم. همش اتفاقاتی میافتاد که وقت نمیکردم سراغ کتاب برم. به سمت دستشویی توی حیاط رفتم خلوت بود.