کتاب رمان زمان فراموشی نوشتهی علیرضا جمالزاده با فضایی سورئالیستی، رویکردی بر مبنای فلسفه غرب به رویدادها از نگاه حیوانات دارد و دربردارندهی روایاتی است که انسانها در زندگی روزمره با آن روبه رو میشوند.
این رمان در سه بخش راویهای مختلفی دارد که در کلیت، یک داستان مشترک را به وجود میآورند. جدا از فردیت هر روایت، کتاب یک ساختار کلی دارد و شما در خاتمه به مفهوم زمان فراموشی پی میبرید؛ موضوعی که در عنوان کتاب نمایان است.
در بخشی از کتاب رمان زمان فراموشی میخوانیم:
کوسه در اعماق مشغول گریه بود. خسته از بوی خون، دیگر نای عبور آب از گوشه و کنار بالهها و شکمش را نداشت. شاید به این دلیل که هرگز موفق به خاراندن شکمش یا دیدن بالهی روی کمرش نشده بود. فقط از این بابت که کسی فرق بین اشکهایش و آب پیرامونش را تشخیص نمیداد، آسودهخاطر بود. شاید او تنها کسی بود که از غرقشدگی خویش اطلاع داشت. نوعی کرنش در وجود، تلنگر و یا حتی عبور نور و یا فقط نوعی ضعف و یا تهوع از سر گرسنگی و یا بیخوابی. کوسه مدتها در پی جواب و یا حتی سؤالی که خود نمیدانست چیست در آبهای آزاد و اقیانوسها، بدون توقف، رو به جلو به پیش میرفت. نوعی تضاد میان تن و جان. لاکپشت بعد از دویست سال حمل آن لاک سنگین و کمرشکن دیگر نای حرکت نداشت.
این حقیقت که او عاشق حرکت بود، ولی تاب و توان آهستگی را نداشت، پیوسته در افکارش، وی را به تلاطم وامیداشت. با خود میگفت دویست سال مدت زیادی است و جای کُنْدی من را برای ادامه مسیر پر میکند. ولی او نیز کاسه صبرش به سنگینی لاکش پیوسته بود. شاید هم دلایل دیگری داشت. شاید دلباختهی ماهی تندرویی شده بود و هرگز توان رسیدن به او را نداشته بود و یا از همصحبتی با هملاکانش به فغان آمده بود. چون حرف زدن لاکپشتها مانند حرکت کردنشان کُنْد است؛ گویی از موجودیت خود نیز خسته شده بود. هر چه بود بلااتفاق به سرعت سوق داده میشد.