کتاب داستانهای بیکرانگی (شرح حکایتهای اسرارالتوحید) نوشتهی یزدانپناه عسکری، به تحلیل محتوای داستانهای عرفانی اسرارالتوحید پرداخته و با تمرکز بر مسئله «منیت انسان» اغلب حکایات، سخنان و اشعار این کتاب را شرح میدهد.
حکایات اسرارالتوحید از مآخذ اصلی عطار در تذکرة الاولیاء و جامی در نفحات الانس به شمار میرود. در این حکایات، بینشی جهانی و رابطهای همه سویه با ذات باری تعالی و خالق وجود دارد.
مسئله وحدانیت و شرک به عنوان دو سر یک طیف نیست، که بعد مجبور شوی به دنبال ویروسِ شرکِ خفی در دل وحدانیت بگردی، بلکه مسئله خود مهمبینی و خود مهمبینی نداشتن است. و باید خود مهمبینی خفی را از میانِ خود مهمبینی نداشتن بیرون کشید. پیام این کتاب، به کمین خود مهم بینی خود، نشستن است.
گویند ابلیس در بازارها میگردد و میگوید با مردمان، نگر تا منی نکنی و نگویید من و بنگرید تا چه آمد بر من از تکبر، دریافتن گفت ابلیس کافی است و نیازی به خواندن این کتاب نیست.
در بخشی از کتاب داستانهای بیکرانگی (شرح حکایتهای اسرارالتوحید) میخوانیم:
حکایت: خواجه حسن مؤدب گوید که چون آوازه شیخ در نیشابور منتشر شد، که پیر صوفیان آمده است از میهنه و مجلس میگوید، و از اسرار بندگان خدای تعالی خبر باز میدهد، و من صوفیان را خوار نگریستمی، گفتم صوفی علم نداند چگونه مجلس گوید؟ و علم غیب خدای تعالی به هیچ کس نداد بر سبیل امتحان به مجلس شیخ شدم و پیش تخت او بنشستم، جامهای فاخر پوشیده و دستار فوطۀ طبری در سر بسته، با دلی پر انکار و داوری. شیخ مجلس میگفت، چون مجلس به آخر آورد، از جهت درویشی جامه خواست، مرا در دل آمد که دستار خویش بدهم، باز گفتم با دل خویش که مرا این دستار از آمل هدیه آورده اند، و ده دینار نیشابوری قیمت این است، ندهم.