کتاب اسم نمیخواهد نوشتهی محمود کیانوش، شما را در سیر آفاق تاریخ همراهی میکند تا در چشماندازی تازه به نمونههایی از واقعیتهای زندگی انسان از غار تا امروز نگاه کنید و در پایان با او در فصلی به نام «حقیقت پنهان»، در سرودی زمینی انسان را میستایید.
در بخشی از کتاب اسم نمیخواهد میخوانیم:
بالای صفحه نوشتهام «اسم نمیخواهد». خوب، همین اسمش... الآن که توی اتاق نشستهام و دارم با خودم حرف میزنم... اگر بگذارند همین سکوت و خلوتی را که در ساعت یازده شب ششم ژوئن دو هزار و ده دارم، برای یک مدّت، مثلاً دو ماه، یا سه ماه داشته باشم، حواسّم آن قدر جمع خواهد شد که بتوانم اوّلین گفت و گویی را که در حدود دویست هزار سال پیش با خدا داشتم به یاد بیاورم... حواسّم آن قدر جمع خواهد شد که خواهم توانست به یاد بیاورم که چی باعث شد که برادرم «هابیل» را بکشم، چون نمیدانم اصل قضیه را کی و به چه دلیلی خواسته است مخفی کند و داستان حسودی من به برادرم را ساخته است، آن هم حسادت سر چیزی که من روح تاریخیام اصلاً ازش خبری ندارد...