حصار قصه ی سفر پر فراز و نشیب سفر بی برگشت آزادی است. آزادی نه تنها از قیود بیرونی بلکه از زنجیرهایی که خودمان از درون به دل و افکارمان می زنیم. روآن و ژوآن دو مردی هستند که در دشتی ناآشنا و در حالی که حافظه شان به کلی پاک شده است برمی خیزند. به دنبال نشانه ها می روند تا بفمهند کجا هستند و در نهایت بتوانند به دیار خود باز گردند. در میان راه به تعدادی حصار برمی خورند که در هریک معمایی نهفته است. هم زمان با سفر آنها در دشت و سپس کوه صلح، قصه ی جاسوسی روایت می شود که به ساختمان مدیریت مرکزی سیاره ی پیشرفته ی T-13 فرستاده شده تا طبقات را یکی یکی بپیماید و به اتاق فرمان مرکزی برسد و طرحی را به انجام برساند. در این مسیر احساسات از دست رفته ی خود را بازمی یابد و کم کم در ماهیت مأموریت خود تردید می کند. با دختری به نام مونرو همراه می شود. ارتباط آن دو کم کم با روند مآموریت جاسوس (آقای ز) اختلاط می یابد و ماهیت آن را تحت تاثیر قرار میدهد.
این دو قصه در بالاترین نقطه ی سفر، به یک دیگر متصل می شود و قهرمانان داستان مجبور به اتخاذ تصمیمی می شوند؛ تصمیمی که بر زندگی انسان های بیشماری تأثیر می گذارد.