از متن کتاب:
صحنه یکی از پاتوقهایِ اطرافِ درهیِ فرحزاد است. در گوشه اطراف چند نفر با هم گرم گرفتهاند و در حالِ مصرفِ مواد هستند. در صحنه گاهی کسی از یک طرف بهطرفِ دیگر میرود. یا از این جمع بهجمعِ دیگر میرود. سمیه وسطِ کادر تنها نشسته و در حالِ مصرفِ شیشه است. لحظاتی بعد پیمان و مهران خوش-و-بش کنان وارد میشوند. در دستِ پیمان کفیِ هروئین و لول است. پیمان سمتِ چپ سمیه (راستِ کادر) و مهران سمتِ راستِ سمیه (چپِ کادر) مینشیند.
پیمان ببین کیو واست آوردم.
سمیه باز تو سر-و-کلهت پیدا شد. هر بار یه جوری باید خلاصه انگشت بکنی تو ... ما. برو گورتو گم کن دیگه. تخمِسگ یه دیقه تو پاتوقم نمیذاری تو حالِ خودمون باشیم.
پیمان یه دیقه خفه. اونورتو نیگا کن.
سمیه که نشئه است بهزحمت سمتِ دیگرش را نگاه میکند.
سمیه خُب؟ این کیه؟
پیمان انقد شیشه زدی خُل شدی. نشناختی؟