کتاب رمان عمارت عشق داستان دختری به نام مهسا را روایت میکند که 6 سال است که خانواده خود را از دست داده است. بهترین دوست و حامی زندگی او کاری در یک عمارت قدیمی برایش پیدا کرده که این عمارت سفید و بزرگ رازی را در خود پنهان کرده است و مهسا به همراه نیما ارباب کوچک عمارت این راز بزرگ را کشف میکند و هر دو در این راز غرق میشوند.
در بخشی از کتاب رمان عمارت عشق میخوانیم:
روﺑﺮوی ﭘﻼک ٢٧ اﯾﺴﺘﺎدم. اﮔﻪ ﺑﺨﻮام ﺑﺎ ﺧﻮدم روراﺳﺖ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﯾﺪ اﻋﺘﺮاف میکردم ﮐﻪ میترسیدم. ﻣﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ خیلیها ﮐﺎر ﮐﺮده ﺑﻮدم اﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻣﺠﺮد هم خونه ﻧﺸﺪه ﺑﻮدم. درﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ اون رو ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد اﻣﺎ ﻫﻨﻮز ﺗﻪ دﻟﻢ ﮐﻤﯽ ﺗﺮس داﺷﺘﻢ. ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪم و ﮐﻠﯿﺪ رو ﺗﻮی ﻗﻔﻞ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪم. وارد ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺪم آﻫﻢ در اوﻣﺪ.
خدای من اینجا خونه است یا عمارت؟