کتاب نمایشنامه شیرین و فرهاد اثر محمد ترمئى روایتگر داستان عاشقانهای از دختر و پسری به نام شیرین و فرهاد است که موانع زیادی جهت رسیدن به هم دارند اما...
در قسمتی از نمایشنامه شیرین و فرهاد میخوانیم:
فرهاد همرا با یک کیف و چهرهای مظلوم و ساده وارد صحنه میشود (صحنه ایستگاه اتوبوسی است که چند نفر روی صندلیهای آن نشستهاند.) فرهاد وارد شده ولی چون همه صندلیها پر شده است کنار صندلیها میایستد. کتابش را از کیفش بیرون میآورد و مشغول مطالعه میشود. (صدای خیابان به گوش میرسد) چند ثانیهای میگذرد. شیرین وارد صحنه میشود و از جلو فرهاد عبور میکند و زیر چشمی به فرهاد نگاه میکند انگار که او را شناخته است. چند قدمی که رد میشود انگار تصمیمش عوض شده بر میگردد و کنار صندلیهای ایستگاه میایستد. بعد از چند ثانیه صحنه تاریک شده صدای اتوبوس میآید بعد از روشن شدن صحنه چند تا از صندلیها خالی شده. فرهاد با همان حالت مطالعه روی یکی از صندلیها مینشیند. شیرین که همه حواسش به فرهاد بوده. از آن طرف ایستگاه حرکت کرده و کنار صندلی فرهاد مینشیند. با یک فاصله. همچنان مشغول نگاه کردن فرهاد است با لبخند. شیرین کیفی که در دست دارد را روی صندلی میان خود و فرهاد میگذارد وبه فرهاد نگاه میکند. به محض اینکه به فرهاد نگاه میکند صحنه دوباره تاریک شده و فرهاد سوار اتوبوس میشود و میرود. صحنه که روشن میشود شیرین همان طور که به فرهاد نگاه میکرده مات و مبهوت مانده رویش را به سمت تماشاگران میگرداند. کیفش را بر میدارد و از صحنه خارج میشود.