کتاب من روسپی نیستم به قلم حسن سالارمنش، نمایشنامهای اجتماعی و غمانگیز است که قسمتی از زندگی افراد بیخانمان و کارتنخواب را نشان میدهد.
در بخشی از کتاب نمایشنامه من روسپی نیستم میخوانیم:
سپیده – تو اینجایی دیوونه دو ساعته داشتم این پارکو دنبالت میگشتم.
لیلا – تویی سپیده.
سپیده – این پسره سروشم یه غلطی کرده تو چرا با همه ما قهر کردی حدیث هم سراغتو میگرفت، با توامها گل که لگد نمیکنم، لیلا !
لیلا – لیلا مرد...
سپیده – چرا اینجوری میکنی قربونت برم من که میدونم دلت کوچیکه...
لیلا- سپیده دست از سرم بردار من دیگه نه کاری به تو دارم نه به سروش و نه به اون دختر شارلاتان بزار به حال خودم بمیرم.
سپیده – حالا که آسمون به زمین نرسیده مگه چی شده...
لیلا- اه سپیده ولم کن تنهام بزار دوست دارم برم یه جایی خیلی دور که هیچکس نباشه فقط داد بزنم تا آسمون هم صدامو بشنوه .(صدای رعدوبرق واسمون پخش میشه) آخه اینم بختیه که من دارم.
سپیده – عزیزم خودتو ناراحت نکن تازهاشم گوربابای سروش (یه تکه کاغذ درمیاره باید بگیر).
لیلا – این چیه سپیده.
سپیده – یه مربی رقصی واست پیدا کردم که ازفردا بیاد باهات رقص کار کنه نگران نباش خودم همه هزینهاشو پرداخت میکنم.